آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

نازدونه خوشگل ما

بیشی بیشی

قربونت بره مادر که هر روز شیرین زبون تر می شی و با نمک  کلا گلوله نکی به خدا   اون از جیز گفتنت اون هیس گفتنت و اینم از بیشی بیشی گفتن    خوب مدتیه یاد گرفتی می گی جیز حالا دیگه هر وقت چشمتم به شومینه می افته دستتو تکون می دی (دقیقا انگشت اشاره راستتو) و می گی جیز اگه من برم تو آشپزخونه هی می گی جیز  خخخ دیروز گذاشتمت تو صندلی غذات تا مامان ناهار درست کنه  ولی از اول که رفتم پای گاز انقدر گفتی جیز بعد هم زدی زیر گریه که چرا دست می زنم  خولاصه مامان یه ناهار هم نمی تونه درست کنه از دست شما  هیس رو هم خیلی وقته می گی  بیشتر هم به بابا احسان بنده خدا تا میاد حرف بزنه با مامان تو هی بهش م...
22 آبان 1391

خدا رو شکر خطر گذشت

امروز دقیقا 10 ماه و 18 روزته دخمل خوشگل من و هر ورز شیطنات بامزه و بانمک تر میشه البته خطرناککککککککککککککککککک  پریروز اتفاقی افتاد که خدا واقعا رحم کرد بهمون  . راستش چند روز تعطیلی این هفته صرف عوض کردن دکوراسیون کل خونه شذ چون اون طرف سلن دیگه واقعا سرد بود ما کوچ کردیم این ور و اتاق خوابم تغییراتی دادیم راستش تختت دم در بود چسبیده به تخت خودمون و سردت میشد و اینکه از تختت اویزون می شدی و فکر می کردیم شاید بیفتی خلاصه تخت رو گذاشتیم اخر اتاق که محصور باشه با دیوار و تخت خودمون ولی  تو اونقدر بلا شدی که امنیت و اینا تو خونه معنی نداره و نمیشه یک ثانیه تنهات گذاشت  جریان از این قرار بود که پریشب بی موقع خوابیدی حدود ...
18 آبان 1391

سرماخوردگیییییییییییییییییییییییی

امروز از خواب بیدار شدی اب دماغت عین شیلنگ باز بود و پشت سر هم عطسه این یعنی دوباره سرماخوردیییییییییییییییییییی خدا رحم کنه اخه دفعه قبل که سرماخوردی به طور خوابت به هم ریخت و الان یکماهه خوابت در به داغونه گاهی صبا ساعت 6 یا 7 بلند می شی یا شبا به مکافات می خوابی  و خواب روزتم که دیگه ز کل داغون قبلنا سه بار تو روز می خوابیدی درسته کم می خوابیدی و مدتها رو پام بودی تا بخوابی ولی لااقل می خوابیدی ولی الان یه بار اونم به سختی البته گاهی هم دوبار و الان دو شبه که ساعت 10 می خوابی و و پریشب ساعت 2 بیدار شدی با گریه و تا حدود 4 بیدار بودی و دیشب دیگه خیلی بد بود چون دقیقا 12 شب بلند شدی و از تختت اویزون و ما هر چی خودمونو به خواب زدیم فاید...
6 آبان 1391

ایستادن

خوب الان ساعت  یازده و نیمه و دخملییییییییی خواب البته اگه مثل دیشب بیدار نشه و یادش نیفته می خواد بازی کنه    اموروز پنج شنبه بود و احسان تو خونه خلاصه از صبح حسابی دخملی سر کیف بود که بابا تو خونست اصلا کلا خیلی دوست داره صبح که بلند میشه چشمش به جمال یکی دیگه غیر مامانی بیفته   چند روز پیشم که عمه صنم مهمونمون بود حسابی خوشحال بود و کلی ذوق می کرد خولاصه بگم که امروز بابا احسان داشت با طناب گره سنگ نوردی تمرین می کرد و تو اتاق خانم نشسته بودیم و آوا گلی هم از در و دیوار بالا می رفت و همچنین از سر و کول بابایی  که یه دفعه ساعت حدود 3 بود که اوا از باباش بلند شد ایستادو بعد دستشو ول کرد  من ایستاده ...
4 آبان 1391

دختر گاز گازی و خنجولی

مدتی حسابی شلوغ و پولوغ بودیم راستش آقا مظفر همسر عمه آذر فوت کردند و بسیار ناراحت بودیم و در این میون فقط آوا خوشحال بود که هر روز همه دور همند و بازی و دد به راهه  خوب باید بگم که دخملی داره کم کم همه رو مستفیض می کنه  ناخون های کوتاه ولی تیز  و چهار تا دندون عین سوزن وسیله خوبیه برای حسابی حساب همه رو برسه دخملیییییییییییییییییی   
2 آبان 1391
1